آقا رضا پهلوی، اگر من جای شما بودم...!
* مهدی غنی
آقا رضا، میدانم رها شدن از پیشینه، کار بسیار دشواری است. من خود تا حدی با این تجربه آشنایم. اولین شبی که بازداشت شدم، عریان به تخت فلزی صلیبوار بسته شده بودم، پاهایم همچون بالشی متورم شده بود ولی بازجوها دستبردار نبودند. دقایقی پیرمردی کنارم ایستاد که بعد فهمیدم تیمسار رضا زندیپور است. اولین سؤالش این بود که با دکتر قاسم غنی چه نسبتی داری. وقتی گفتم برادرزادهاش هستم،
پرسش: مهدی غنی زندانی سیاسی دوره شاه ، فعال ملی مذهبی، جامعه شناس و برادر زادۀ دکتر قاسم غنی وزیر بهداری دهه 20 شمسی در واکنش به برخی تحرکات و اظهارات سیاسی رضا پهلوی فرزند آخرین شاه ایران نوشت: آقا رضا پهلوی، اینکه من بخواهم جای شما باشم، ازجمله محالات روزگار است؛ نه از موضع دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، که مقام شما خیلی بالا باشد و به قد و قواره من نخورد، از این جهت محال است که مقام و موقعیت شما نه انتصابی است که از طریق رابطه بتوان به آن دست یافت، نه انتخابی است که با جلب آرا دستیافتنی باشد، حتی به انتخاب خود شما هم نبوده است. شما شاهزاده به دنیا آمدید و تنها شما میتوانید شاهزاده باشید و لاغیر. به همین دلیل شاهزاده بودن دلیل بر شایستگی خاصی نیست.
سال ۱۳۳۹ که شما به دنیا آمدید من هشتساله بودم. به یاد دارم چه جشن و سروری در شهرها برپا شد. خانواده ما هم از اینکه سلسله پادشاهی ابتر نماند احساس خوبی داشتند. در عالم کودکی، با همسنوسالانم درباره زندگی یک شاهزاده چه داستانها که نمیبافتیم. زندگی یک شاهزاده برای مردم ما همیشه سوژهای جذاب و اسرارآمیز بود و همواره پیرامونش شایعهسازی میکردند. یادم هست سالهای بعد شایع شد ولیعهد لال است و نمیتواند صحبت کند، چون در انظار عمومی کسی ندیده بود شما سخن بگویید. چند سال بعد که کتابخوان شدم، کتاب شاهزاده و گدای مارک تواین از اولین و جذابترین کتابهایی بود که خواندم. در آنجا ادوارد شاهزاده جای خود را با تام گدازاده عوض کرد و چه حوادث طنزآمیز و شگفتی رقم خورد. مارک تواین با این ترفند به انتقاد از وضعیت دربار انگلیس و زندگی فلاکتبار آن زمان مردم پرداخته بود.
سال ۱۳۵۲، من ۲۱ سال داشتم که ساواک مرا بازداشت کرد و شما سیزدهساله بودید. تا پنج سال بعد هم که رژیم پدرتان سقوط کرد، در هیچ پست و مقام اثرگذاری نبودید و در حال آموزش خلبانی جنگندهها بودید، حتی بعید نمیدانم تحتتأثیر مادرتان برخی از رفتارهای پدر و حکومتش را قبول نداشتید، هرچند جرئت بیانش را هم نداشتید. برای رفع سوءتفاهم باید بگویم اینکه خودمان را جای دیگری بگذاریم بهمعنی قضاوت عادلانه و رعایت انصاف است و اینکه مسائل را از زاویه دیگری هم ببینیم و در منظر خودمان دگم و مطلقنگر نشویم، پیش از اینکه روزگار به ما بیاموزد، از فکر دیگری استفاده کنیم و بهخاطر تکرار اشتباهات هزینه ندهیم.
آقارضا، اگر جای شما بودم، اولین کاری که میکردم این بود که تکلیف خودم را مشخص میکردم. آیا من شخصیت مستقلی دارم و تواناییها و شایستگیهایی دارم که ملت ایران به آنها نیاز دارد یا اینکه مهمترین ویژگی و امتیاز من شاهزاده بودن و وابستگی ژنتیکی من است. از طرفدارانم با این پرسش نظرخواهی میکردم که علاوه بر شاهزاده بودن چه برجستگی و شایستگیهایی در من میبینند؟ من نسبت به سایر رهبران چه امتیاز و توانایی دارم؟ به آنها که بر شاهزاده بودن من تکیه میکنند. میگفتم درست است که افراد مرا شاهزاده میشناسند و پدرم ۳۷ سال و پدربزرگم ۲۰ سال بر این کشور حکومت کردهاند، اما این شاهزادگی، بهقول این گفته حکیمانه گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل، الزاماً برای من شایستگی و ارزشی به ارمغان نمیآورد.
آقا رضا، میدانم رها شدن از پیشینه، کار بسیار دشواری است. من خود تا حدی با این تجربه آشنایم. اولین شبی که بازداشت شدم، عریان به تخت فلزی صلیبوار بسته شده بودم، پاهایم همچون بالشی متورم شده بود ولی بازجوها دستبردار نبودند. دقایقی پیرمردی کنارم ایستاد که بعد فهمیدم تیمسار رضا زندیپور است. اولین سؤالش این بود که با دکتر قاسم غنی چه نسبتی داری. وقتی گفتم برادرزادهاش هستم، آهی کشید و با تأسف و تعجب گفت تو دیگر چرا؟! بعد هم کلی وعده و وعید داد که حرفهایت را بزن، من کمکت میکنم، اما من تصمیم گرفته بودم از رانت خانوادگی بگذرم و خودم باشم و به آنچه باور دارم عمل کنم. هزینه هنگفتی نیز بابت این انتخاب پرداختم. دو سال بازجویی در کمیته مشترک پدرتان یکی از آن هزینهها بود؛ اما پشیمان نیستم. این را گفتم که اگر شما هم بخواهید جای من باشید، بدانید با چه آدمی جایتان را عوض میکنید؛ اما خانواده شما بهجز یکی دو نفر همه از رانت شاهزادگی بهره بردند. بهیاد دارید عموها و عمههای شما هرکدام چه پستها و امکانات و چه آزادی عملی داشتند!
منبع: چشمانداز ایران شماره ۱۱۴
###